فاطمیه
ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و دررا بوی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می آمد بگوید : پاره تنم . شادی دلم و….
ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده به همین دیوار و دررا بوی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می آمد بگوید : پاره تنم . شادی دلم و….
السلام علیک یا ابا عبدالله
چند روزی است که حس و حال غریبی دارم ، چند روزی است که احساس میکنم درسم ضعیف شده ، حافظه ام یاری نمیکند ، چند روزی است که فرمولهای ریاضی به کارم نمی آید، ساعتها ، روزها ، ماهها و سالها در کلاس های درس نشستم و یاد گرفتم چگونه محاسبه کنم ، چگونه از روابط طبیعی ریاضی به نتایجی زیبا و روح نواز برسم ،اما حالا دیگر این روابط به کارم نمی آید ، شاید هم من درسم را خوب یاد نگرفتم، شاید چیزهایی که یاد گرفتم کافی نبود تا بتوانم محاسبه کنم ، بتوانم بفهمم که چگونه 18000 نامه نادیده گرفته می شود و عددی به این بزرگی در کجای ریاضیات محو میشود…؟! ، چگونه عدد «هفتاد و دو» از «سی هزار» بیشتر است ، این محاسبات روی کاغذ نمیرود…
هرچه بیشتر جلو میروم ، هرچه بیشتر محاسبه میکنم ، کمتر میفهمم ، کمتر استدلال هایم یاری ام میکند…چگونه عده ای کم جمعیت با زن و فرزند به قربانگاه میروند ، کجای استدلال های بشری نوشته شده آب بر روی کودکان بسته شود ، این محاسبات روی کاغذ نمی رود…
چگونه یه نوجوان که حتی لباس جنگی اندازه ی تنش نیست با لبانی تشنه ، چندین مرد بلند قامت جنگی را تار و مار میکند…؟! این محاسبات روی کاغذ نمیرود… چگونه طعم تلخ مرگ ، به کام جوانی پر شور و حال ، از عسل شیرین تر می شود…؟!
چگونه رجزخوانی قاسم ، لرزه به اندام لشگری می اندازد ، و چگونه دشمن را به مبارزه می طلبد و چگونه چندین و چند نفر از پسش بر نمی آیند و به ناچاردورهاش میکنند تا داغ بر دل پیرمردی یا بهتر است بگویم بزرگ مردی بگذارند…؟! این محاسبات روی کاغذ نمیرود…
مگر یک بدن چقدر جای دارد تا تحمل کند نیش هزار تیر و نیزه و شمشیر را ، چگونه میتوان فهمید «ارباً اربا» یعنی چه ، چگونه میتوان جسد تکه تکه شده ی جوانی خوش قامت و رعنا را نزد خواهرش برد…؟! این محاسبات روی کاغذ نمیرود…
هرچه جلوتر میروم بیشتر شاهد از بین رفتن قانون ها و روابط و محاسبات میشوم…
آن زمان که ستاره ای شش ماهه بر دستان خورشید خودنمایی میکند ، آن زمان که با گریه های کودکی که از تشنگی تاب و توان برایش نمانده ، ستون دشمن به لرزه در می آید و زمزمه هایی از سر شک و تردید بینشان میافتد ، آن زمان که سه شعبه ای نفرین شده در طلب صید سپیدی گلویی میتازد ، آن زمان که همه به چشم میبینند طول تیر از قد کودک بیشتر است ، چگونه تاب بیاورم و ببینم لحظه ی برخورد تیر و گلو را ، حتی اگر پای روابط فیزیکی را به میان بیاوریم ، اگر سرعت اولیه ی تیر را صفر بگیریم ، اگر اصطکاک هوا را هزار برابر کنیم ، اگر جلوی تیر هزار سد بگذاریم ، باز هم میبینیم تیری که از سر خشم و جهل در کمان گذاشته میشود ،پاره میکند گلویی را که از برگ گل نازک تر و نرم تر است ، چگونه میتوانم جلوی این تیر را بگیرم…؟! چگونه میتوانم بفهمم بریده شدن از گوش تا گوش یعنی چه…؟! این محاسبات روی کاغذ نمی رود…
آن زمان که شیری به میدان می رود تا خاطرات حیدر را زنده کند ، تا از سد گرگهای بی صفت بگذرد ، به نهر برسد و مشکی ، فقط به اندازه ی مشکی آب بیاورد ، آن زمان میبینم که زنده شدن خاطرات حیدر بر گرگها گران می آید و تاب نمیآورند یادآوری خفت خویش را ، آن زمان است که میتازند تا به هر طریقی شده انتقام پدر را از پسر باز گیرند ، آن زمان که دست بالا می آید تا فقط با خوردن چند قطره آب توانی دوباره گیرد اما… اما یادآوری گلوی تشنه کودکان آب را به رود برمیگرداند ، آن زمان که مشک به دندان گره میخورد تا مبادا قولی که به رقیه داده از بین رود و ناکام شود ، مگر جمجمه ی انسان چقدر توان دارد تا نیروی وارده از عمود آهنین را تاب بیاورد ، مگر یک چشم چقدر گنجایش دارد تا سه شعبه را در خود جای دهد ، آن هنگام که روی زمین می افتد فاطمه را بالای سرش میبیند و میشنود آن صدای بهشتی را که فریاد میزند « پسرم… » ، برادر را در کنار خود میبیند و همچون شمع آب میشود از خجالت ، چرا که نتوانسته بود به قول خود عمل کند ، چگونه میتوانم این لحظات را ببینم و تاب بیاورم ، چگونه میشود فهمید « إنکَسَرَ ظَهری » یعنی چه…؟! ، این محاسبات روی کاغذ نمیرود…
آن زمان که خواهری از بالا تماشا میکند عشق بازی برادرش را با خدا ، آن زمان که هر کس و ناکسی به خود اجازه میدهد به پیکار نوه ی رسول بیاید ، آن زمان که سه شعبه آخرین زهر خود را میریزد و میدرد سینه ای را که مخزن حقایق الهی بود ، آن زمان که خنجر هم توانش را از دست میدهد و نمیتواند جسارت کند به حلقومی که بوسه گاه پیامبر و فرشتگان است ، آن زمان که برای به غارت بردن انگشتر ، از انگشت هم نمیگذرند ، آن زمان که نعل تازه ی اسبی بر پیکری فرود می آید که زمانی بوسه گاه پیامبر بود ، آن زمان که خواهری بوسه میزند رگهای بریده را ، چگونه میتوانم با معادلات تخمین بزنم جای چند نیزه و تیر و شمشیر روی این بدن است ، چگونه میتوانم تصور کنم چه در دل زینب میگذرد…؟! این محاسبات روی کاغذ
نمیرود…
مگر پاهای کودک سه ساله چقدر توان دارد تا روی خارهای صحرا به دنبال سر بابا برود ، چگونه بدنش تحمل کند تازیانه ی جهل را ، چگونه ببیند هرکسی را که روزی به او عشق میورزیده و مسجود فرشتگان بوده ، حال سر بر نیزه دارد ، چگونه ببیند و تاب بیاورد…؟! این محاسبات روی کاغذ نمیرود…
اینها تنها گوشه ای از نشانه هایی بود که حیرانم میکرد و نمیتوانستم محاسبه کنم اوج درد را…
اما زمانی میرسد که دیگر دیوانه میشوم ، دیگر از توان بیرون است حتی لحظه ای تصور کردن آن کلمات ، این چه رازی است ، این چه عشقی است…؟!
زمانی میرسد که دنیا دور سرم میچرخد ، زمانی میرسد که تمام محاسبات و معادلات زمین و زمان به هم میریزد ، زمانی میرسد که دنیا میفهمد همه ی هستی این چیزهایی نیست که روی کاغذ محاسبه میشود ، همه ی هستی استدلال های ناقصی نیست که به عقل ما میرسد ، زمانی میرسد که دنیا میفهمد عشق را جور دیگری باید تفسیر کرد ، زمانی که دختر حیدر بت شکن ، در برابر کفر و جهل سینه سپر میکند و با صدای نبوی و غرور علوی فریاد میزند : « ما رأیت الّا جمیلا … » « چیزی جز زیبایی ندیدم… »
- روزجمعه، روز سرور و نشاط تمام مومنان عالم است.
-خدای مهربان امتیازات ویژه ای به این روز عنایت فرموده و فضیلت خاصّی به آن بخشیده است و آن را سرور و آقای تمام روز ها قرار داده است.
- در روز جمعه ،ملائک خاصّی به روی زمین نازل می شوند و نظاره گر مومنان می شوند. با نزول آن ها زمین روح ملکوتی پیدا می کند و از نورانیت خاصّی برخوردار می گردد و مومن و انسان وارسته ،حال و هوای ویژه ای می یابد. روز جمعه در میان ماه روزه،با صفاترین آن هاست.
-روز جمعه ؛روز صلوات بر محمد(صلی الله و آله و سلم) وآل اوست؛یعنی روز بهره برداری از خوان انعام و کرامت اهل بیت (علیهم السلام) است.
روز جمعه،ابواب آسمان گشوده می گردد و اعمال صالحه همچون پرندگان تیزپرواز و سبکبال ،به طرف دروازه های آن و به سوی اعلی علّیّن اوج می گیرند.
-جمعه،روز اجابت دعاست.هر آن دستی که به سوی خدا بالا رود،مایوس و خالی بر نخواهد گشت. در آن روز دامن مهر از لطف خدا پر خواهد شد.
- روز تقرب جستن با اعمال صالحه به سوی محبوب ازلی و ابدی است. روز دور شدن از غیر خداست.
- روز جمعه روز کسی است که همه محاسن و زیبایی و شکوه و عظمت در آن جمع است. روز کسی است که جمع و جمله عالم است،مجموعه خلقت است؛تمام و عصاره انبیاست. روز جمعه روز موعود است. روز مهدی است؛یکی از نام های زیبای مهدی ،جمعه است،یعنی همه چیز؛خلاصه و مجموعه هر چیز. در یک جمله می توان گفت :روز جمعه روز جمعه است.
- روز جمعه ،همه میهمان صاحب عصر هستند،همه در جوار منجی عالم بشریتند.
- روز جمعه ،روز ظهور است؛توقع ظهور در آن روز بیشتر است. روز صبر و انتظار است.
-روز جمعه ، روز اذن ظهور است؛گوش مهدی به فرمان و اذن ظهور است. پس بر ماست که قداست روز جمعه را گرامی بداریم.
در روز جمعه ،نور خدا با ظهورش سراسر هستی را در خواهد نوردید و عصاره انبیا، اولیاء و اوصیاء ظهور خواهد نمود. بایسته است تا محبان و دوستدارانش، این روز را با انجام اعمال خاص که در کتب ادعیه بدان اشاره شده - مانند غسل جمعه ،نماز جمعه ،نماز حضرت امام زمان (عج ) - جهت تعجیل در ظهور و خشنودی اش با سلام های زیبا و مکرر به محضرش گرامی بدارند.
دیگر آنکه با تهیه غذای مطلوب خانواده ،به ویژه کودکان ،با نیت سلامتی آن وجود نازنین ،این روز را با نام و یادش سپری کنیم.
- با ختم صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)همراه با (و عجّل فرجهم) علاوه بر بهره مندی از خواص این ذکر مقدس،زمینه ساز حس و فکر مهدویت و انس و جذبه های نورانی آن گل خوشبوی نرگس باشیم.
پشت آن کوه ،کسی هست،دلم می گوید جاودانه نفسی هست،دلم می گوید
پشت آن کوه که خورشید در آن پنهان است عطر فریاد رسی هست،دلم می گوید
این ایّام مصادف است با شهادت بزرگ ترین بانوی جهان اسلام حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)؛آن حقیقت،گوهری است که تاکنون ابعاد وجودی اش برای اهل فکر و بصیرت به صورت صحیح و دقیق روشن نگشته است و او را فاطمه گفته اند؛زیرا که خلق از کنه معرفت او محرومند. ذاتی که از غضب او پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) و حق تعالی غضب می کنند و از رضایت او خشنود می گردند. حقیقتی که می توان گفت علاوه بر این که محور اهل کساء است، محور اصلی اهل بیت در آیه تطهیر است .
ما اکنون مفتخر به پیروی از آن بانوی گرامی و فرزندان معصوم وی هستیم،باید در شرایط کنونی آگاهی بیشتر نسبت به افکار و اندیشه ها و دستور العمل های آنان داشته باشیم و مبادا در انجام وظایف خود کوتاهی نماییم.
دشمن امروزه به خوبی دریافته است که برای تهی نمودن این ملت و سیطره بر امور آنان ،باید آنچه را که تجلی اعتقادات و ایمان مردم است ،خاموش و کم رنگ سازد،روزی با جهالت تام و تمام ،گریه و عزاداری بر سیدالشهدا(علیه السلام)را امری لغو ،و مورد شبهه قرار داده و روزی در شهادت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)تردید می کند؛در حالی که این امر از واضحات تاریخ اسلام است.
معاندان بدانند اگر به خیال خود در شهادت آن حضرت شبهه ای را القا کنند،هرگز نمی توانند در مظلومیت ایشان و ستم هایی که بعد از رسول خدا به ایشان وارد شد،خدشه ای را تصور نمایند؛عمر کوتاه وی،خطبه آتشین و سراسر استدلالی او در مسجدالنبی،گریه های شبانه روزی ایشان و دفاع محکم آن حضرت از حریم ولایت ،همه ادله روشنی بر مظلومیت آن بانو است و از این جهت ،جهان اسلام در مظلومیت او و شوهرش همیشه عزادار و سوگوار است.
انقلاب اسلامی از توجه به همین ایّام ،نشات گرفت و امروزه بهترین عامل برای حفظ و تداوم آن،اهمیت دادن به چنین ایّامی است؛لازم است مومنین و پیروان اهل بیت به ایام فاطمیه بیش از گذشته اهتمام ورزیده و نگذارند این حادثه ناگوار در لابلای حوادث دیگر کم رنگ شود؛خصوصاً روز سوم جمادی الثانی که از طرف دولت جمهوری اسلامی تعطیل عمومی است را مورد عنایت خاص قرار دهند. باشد که در روز قیامت مورد شفاعت خاص ایشان و اولاد طاهرینش قرار گیریم.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
((هیچ صبحی طلوع نمی کند و هیچ شبی غروب نمی نماید مگر آنکه دو فرشته به چهار چیز ندا می دهند.
اولی می گوید : ای کاش این خلق آفریده نمی شدند.
دیگری در جوابش می گوید: ای کاش چون آفریده شدند،می دانستند که از برای چه آفریده شده اند.
باز فرشته اولی ندا می دهد: ای کاش هر قدری که می دانستند ،به آن عمل می کردند.
و فرشته دوم در جوابش می گوید :ای کاش چون به آنچه می دانستند عمل نکردند،از آنچه کرده اند توبه می کردند.))
خدایا!
تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ،کوه ها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم…
خدایا!
تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من مرحمت کردی تا آنجا که زیبایی هایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم…
خدایا!
تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم . تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم.
تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که
کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی …
تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی،تو ناپایداری روزگار را نشان دادیو لذت مبارزه را چشاندی.ارزش شهادت را آموختی.
(شهید مصطفی چمران)
شبی متوکل دستور داد امام هادی را به جرم نگهداری اسلحه ،دستگیر کرده و به نزدش آورند. ماموران بعد از انجام ماموریت امام را نزد متوکل بردند و گزارش دادند خبری که به خلیفه رسیده ،واقعیت نداشته و امام نیز در حال قرائت قرآن بوده است.
متوکل که به هدفش رسیده بود،در حالی که ظرفی از شراب در دست داشت،با کمال وقاحت به آن حضرت تعارف کرد و پس از آنکه با مخالفت امام روبرو شد ،از ایشان خواست تا شعری بسراید. آن حضرت فرمود:من کمتر شعر می خوانم،اما متوکل گفت باید بخوانی و امام به ناچار اشعاری بسیار زیبا خواندند که چنان در خلیفه و حاضران تاثیر گذاشت که همه را به گریه وادار کرد. متوکل پس از بر هم زدن بزم شراب و دادن هدیه به امام ، ایشان را به منزل باز گرداند.
هر چه زمان می گذرد بر عظمت و محبوبیت امام هادی افزوده می گردد. همه ترفند ها مانند ترفند متوکل ؛این شخص ناچیز بی مقدار در مقابل شخصیت محبوب امام بی تاثیر است.
د.شمنان بدانند که چهره محبوب و تابناک ائمه در نظر دوستداران ایشان همیشه فرزنده و درخشان است
شاید این جمعه صبوری دلم ختم شود
بغض مادر سر سجاده شکر،
نذر های صلوات پدرم ،با شمارشگر بند انگشت؛
روزه عافیت حال برای مهدی
همه با صوت ((انا الحق)) به اجابت برسد.
شاید این جمعه بگوید زهرا: (( یوسفم می آید))
بیت الحزان من و تو شود آیینه باغ
کعبه آذین شود و فخر فروشد به زمین
رد عدل نبوی با پسر فاطمه ،پر رنگ شود.
شاید این جمعه که قامت بستیم ،
با سلام گل نرگس به خدا وصل شویم
آفتابی که همه عمر به ابری گم بود؛
غربت گوهر یکدانه جدش بدرد،
شهر خاموش نبی، عاشقانه علی اش را خواند.
شاید این جمعه نگویم شاید…
شاید این جمعه بگویم …
مهدی فاطمه ام آمده است.
( به امید همین جمعه)
يا فاطمة الزهرا(س)
لیله القدر ، شب آسمانی و لبریز از الطاف الهی و پیراسته از آفات و بدی می باشد.
لیله القدر قدر شناس می خواهد.
شب قدر است و دل در وادی عشق شده گریان و نالان در غم عشق